کارن جونکارن جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

کارن عشق زندگی

وروجک کوچولوو

سلام  دوستایه خوبم بعد از کلی تحقیق و مشورت با دوستان پکیج صدآفرین سفارش دادم وتو این هفته رسید دستمون با کارن فعلا از اجزا بدن شروع کردم و دست .پا . مو .گوش .چشم وزبان رو یاد گرفته.وقتی اولین کارتو دست کارن دادم تا کرد ومیخواست بزاره دهنش برا همین مجبور شدم رو کارتها رو چسب بزنم. تقریبا روزی نیم ساعت هم باهاش کار میکنم . من که راضیم برا شناخت کلمات وتصویر ذهنی بچه خوبه و برا سن کارن میشه اندام ها .حیوانات .اشیا و...تصویری بهش یاد داد. یک سرگرمی دیگه کارن دیدن سی دی( حسنی) تنها سی دی که از اول تا آخر میشینه پاش ونگاه میکنه عسلم حسابی مستقل شده میره سمت دی وی دی و میخواد سی دی رو خودش بزاره دوست داره به تن...
28 مرداد 1393

رفتن به کرج

سلام سلام  مادوباره برگشتیم یک هفته رو کرج خونه پدر مادر عزیزم بودیم حسابی کارن کیف کرد و اونجا بدو بدو و بازی و مامان مهین و بابابزرگ به سازش بودن و حسابی خودشو براشون لوس میکرد.خلاصه که اونجا برا خودش حکومت میکنه پسرک منم که راحت برا خودم این چند روزه استراحت مطلق بودم و بی خوابی هایه این چند وقته رو جبران کردم دست مامان گلم درد نکنه که زحمت ما همیشه به گردنشونه بعد از ظهرا کارن میبردیم بیرون اونم چه بیرون رفتنی انتخاب مسیر با آقا کارن بود تازه هم فقط میخواست تو خیابون راه بره و پیاده رو دوست نداشت   قلدر مامان خیلی اذیت میکرد و مجبور میشدیم زودی برگردیم کارن جدیدا خیلی قلدر شده با بچه ها یه دیگه نمیسازه...
20 مرداد 1393

کارنی به آرایشگاه میرود

امروز من و کارن و بابایی رفتیم بیرون.سر راه آراشگاه  دیدم به یونس گفتم بیا کارن ببریم تو ببینیم اصلا میزاره موهاشو کوتاه کنن..برخلاف انتظار کارن خیلی خوب بود و قشنگ  نشست ولی گهگاهی غرغر هم میکرد ولی با آبپاش و برس .سشوار... سرگرمش کردیم آقایه آرایشگر هم خیلی با حوصله بود و همش با کارن صحبت میکرد و تونست موهاشو کوتاه کنه و نتیجه کار این شد کارن در آرایشگاه ...
8 مرداد 1393

14ماهگی

امروز6 مرداد گل پسر ما 14 ماهه شد کارن تو این ماه من رو حسابی غافلگیر کرد و پستونکشو گذاشت کنار و دیگه نگرفت.خیلی عالی شد همش نگران بودم چجور پستونکو ازش بگیرم که شکر خدا کارنی کار مامان رو آسون کرد و پسرم خودش ترک کرد کارن کاملا متوجه حرفایه ما میشه هر کلمه ای رو بهش میگم تکرار میکنه ولی فقط یکبار و دیگه نمیگههه نمیدونم شاید یهو به حرف بیافته وقتی کاری که میدونه بده میخواد انجام بده اول به من نگاه میکنه و منتظر عکس العمل من میشه برا بیرون و دد رفتن خیلی کم طاقت شده فرصت لباس پوشیدنم بهمون نمیده برا همین اول خودم میپوشم بعد کارن آماده میکنم تا کفش نپوشیم واز پله ها پایین نریم خیالش راحت نمیشه جرات ندارم به حموم...
6 مرداد 1393

تولد بابایی

دیروز 3 مرداد تولد 33 سالگی همسر عزیزم وبهترین بابا بود تصمیم گرفتم کیک رو خودم درست کنم چون همسری عاشق کیک هایه منه یه کیک شکلاتی بسیاااار خوشمزهههه درست کردم ولی از ظاهرش زیاد راضی نبودم تازه یادمم رفت شمع بخرم (یونس از این بابت خیلی خوشحال شد ) عصر که همسر اومد خونه من وکارنی غافلگیرش کردیم و یه چشن کوچولویه 3نفری گرفتیم .شب هم یونس زحمت کشید و مارو شام برد بیرون یونس جان خوشبختی ما در بودن باتوست. بدون من و کارن خیلی دوست داریم و به وجودت افتخار میکنیم تولدت مبارککککک ...
4 مرداد 1393
1